
پیروز قربانی را گذاشته اند سینه دیوار و بسته اند به رگبار؛ گناهش این است که چشم بر لختی پادشاه نبسته و گفته اگر رقبا در این سال ها از پرسپولیس جا مانده اند، ت...
ارتش سرخ دات كام :
پیروز قربانی را گذاشته اند سینه دیوار و بسته اند به رگبار؛ گناهش این است که چشم بر لختی پادشاه نبسته و گفته اگر رقبا در این سال ها از پرسپولیس جا مانده اند، تنها دلیلش ضعف فنی آنها بوده است. جرمش این است که داستان این ناکامی چهار ساله را به ابر و باد و مه و خورشید و فلک پیوند نزده و درست به همین دلیل امروز باید فحش بخورد.
این تقاص حق گویی است، در جامعه مبتذلی که به بچه هایش یاد می دهد: «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو.» کدام جماعت؟ آن یکی مدافع سابق استقلال که در تب دلبری از خرد بچگان ساکن فضای مجازی مرز بین مرده ها و زنده ها را هم گم می کند؟ یا پیشکسوت پنجاه وپنج ساله ای که در پیرانه سری با فحش و بد و بیراه دنبال جلب توجه است؟
در پرسپولیس هم از این تحفه ها داریم؛ مثل آن دوست عزیزی که بعد از کودتای انفرادی و باخت چهار گله پرسپولیس بازوبند کاپیتانی این تیم را روی مچ دستش بست، اما حالا ژست فدایی سرخ گرفته و به رقبا اهانت می کند.
تشنگان تحسین و توجه، له له زنان لایک و کامنت؛ رسوایی پیروز این است که شبیه این جماعت نشده؟ عجب رسوایی باشکوهی! مثل اینها نبودن خود سربلندی است، عزت است، افتخار است.
چقدر خدا باید آدم را دوست داشته باشد که مثل اینها نشوی. جوهر آدمیزاد شرف اوست و نشانه اش دفاع از حق است، حتی اگر هزار هزار مخالف و دشمن پیدا کنی، حتی اگر تهمت بزنند و علیه ات قصه های بی ربط بسازند.
چه چه زدن همه اهل عالم همپای این نیست که آدمیزاد در محکمه وجود خودش سربلند باشد، به درک و شعور و انصاف خودش پشت نکند. آنچه بسیار است، تقلبی های بی مقدار؛ «اصل» بودن عجب کیفی دارد.
این تقاص حق گویی است، در جامعه مبتذلی که به بچه هایش یاد می دهد: «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو.» کدام جماعت؟ آن یکی مدافع سابق استقلال که در تب دلبری از خرد بچگان ساکن فضای مجازی مرز بین مرده ها و زنده ها را هم گم می کند؟ یا پیشکسوت پنجاه وپنج ساله ای که در پیرانه سری با فحش و بد و بیراه دنبال جلب توجه است؟
در پرسپولیس هم از این تحفه ها داریم؛ مثل آن دوست عزیزی که بعد از کودتای انفرادی و باخت چهار گله پرسپولیس بازوبند کاپیتانی این تیم را روی مچ دستش بست، اما حالا ژست فدایی سرخ گرفته و به رقبا اهانت می کند.
تشنگان تحسین و توجه، له له زنان لایک و کامنت؛ رسوایی پیروز این است که شبیه این جماعت نشده؟ عجب رسوایی باشکوهی! مثل اینها نبودن خود سربلندی است، عزت است، افتخار است.
چقدر خدا باید آدم را دوست داشته باشد که مثل اینها نشوی. جوهر آدمیزاد شرف اوست و نشانه اش دفاع از حق است، حتی اگر هزار هزار مخالف و دشمن پیدا کنی، حتی اگر تهمت بزنند و علیه ات قصه های بی ربط بسازند.
چه چه زدن همه اهل عالم همپای این نیست که آدمیزاد در محکمه وجود خودش سربلند باشد، به درک و شعور و انصاف خودش پشت نکند. آنچه بسیار است، تقلبی های بی مقدار؛ «اصل» بودن عجب کیفی دارد.